محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

دختر خرسی

  یکی  بود یکی  نبود زیر گنبد کبود غیر از  خدا ... هیچ کس  نبود.. یه خانم خرسی بود و یه آقا خرسی آقا خرسی یک دل  نه صد دل  عاشق خانم خرسی بود و دلش میخواست با اون ازدواج کنه برای  همین از  خانم خرسی پرسید: خانم خرسی؟ زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ چراغ خونم میشی؟ مونس  و همدمم میشی؟ خانم خرسی هم که آقا خرسی رو دوست داشت جواب داد: چرا نمیشم؟خوبم میشم مونس  و همدمت میشم همسرت میشم خلاصه خانم خرسی و آقا خرسی به خوبی و خوشی با هم ازدواج کردن و رفتن خونه خودشون. اونا  عاااااااااااااشق همدیگه بودن اونقدر  همدیگه رو دوست داشتن اونقدر  به همدیگه احترام می...
6 بهمن 1392

حالم خرابه محدثه جونمممممم

سلام محدثه ی  گلم خوبی مامانم ؟؟؟ کی میشه بیای و از نزدیک ببینمت خانوم طلا . ببخش که مامان روحیش داغونه و خیلی گریه میکنه دست خودم نیست با اینکه سعی میکنم آروم باشم اما بازم دلم زودی میگیره و تحمل هیچی و هیچ کسا ندارم جز توی خونه بودن و پیش بابایی یا تهنا بودن . نگران اینم که نکنه همیشه اینطور بمونم و حتی وقتی تو به دنیا میای حوصله ی تو را هم نداشته باشم ویا نخوام دیگه هیچ جایی هم برم . حتی از رفتن به سفر هم متنفر شدم از همه جا . خیلی حالم خرابه دعا میکنم از بارداری باشه با اینکه قبل از بارداریمم این مشکل واسم پیش اومده بود اما حالا بیشتر داره زور میگه و دلم میخواد چشماما ببندم و وقتی باز میکنم روحیما به دست آورده باشم تا توام اذی...
4 بهمن 1392

قدیممممممممممممم تر ها

زن ناله می کند. مرد پشت در اتاق انتظار می کشد. ناگهان صدای گریه. بی تابی مرد بیشتر می شود. منتظر است. نهایتا در اتاق روی پاشنه میچرخد و قابله با صدای ضعیفی: متاسفم فرزند شما دختر است!! اَه لعنت به این شانس... حال چگونه تا آخره عمر این ننگ رو با خود یدک بکشم؟! این داستان مال سال های دور است... خیلی خیلی دوووور ... .  این روزها که مادران از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرند شروع می کنند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدرها نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح آنها را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید. سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کر...
4 بهمن 1392

برف بازی مامانی و محدثه کوچولوش

سلام محدثه جونم خوبی مامانم؟؟؟؟؟؟  چیکار میکنی ؟؟؟ تپل مپل شدی نفسم؟؟؟؟؟ کمتر از یک ماه دیگه میای تو بغلم خانوم کوچولوی من . دلم بی صبرانه در انتظار دیدنته یکی یکدونه ی راضی . دلهره دارم واسه خیلی چیزا اما از خدا میخوام مثل همیشه یار و یاور من باشه و مامانتا تهنا نگذاره . تو هفته ی 35 هستیم و حدود 10 روز دیگه که من و تو وارد نه ماهگی بشیم هر لحظه ممکنه که شما تشریف فرما بشین باورم نمیشه که دارم مادر میشم . خدایا هزاران بار شکر گزارتم و امید وارم که همیشه هوای این بنده ی گنهکارا داشته باشی . حالا بریم سراغ برف بازی مامان . خیلی خوش گذشت الهی من فدات بشم که دعا کردی مامان بی نصیب نمونه . شنبه با بابا علی و خاله فاطی و امیر رفتیم ...
30 دی 1392

عیدتون مبااارک

                                         امشب سخن از جان جهان باید گفت                                        توصیف رسول انس و جان باید گفت در شام ولادت دو قطب عالم                                                    تبریک به صاحب الزمان باید گفت              ...
28 دی 1392

سکسکه کردن محدثه جونی

سلام هستی من   خانوم من جیجر طلا . چند شب پیش خواب دیدم تو به دنیا اومدی یه دخمل ناز و خواستنی و خوشجل . الهی که من قربون تو نفسچی بشم . آرزو دارم سالم به دنیا بیای و اون مشکلت که ذهن مامانا درگیر کرده به لطف خدای مهلبون حل شده باشه اخه میدونی محدثه جونم من طاقت ندارم که نوزاد سه روزما واسه سونو و ازمایش بفرستم و میخوام که انشاله سالم و سرحال بپری بغلم جون دلم . اانننننننننننننننننننششششششاااااااااااااللللللللللللههههه               راستی مامانی دورت بجردم که امشب سر سجاده ی نماز شروع کردی به سکسکه کردن تا حالا چند باری به این کارت شک کرده بودم اما امشب مطمئن شدم و کلی ذوق کردم که بالاخره س...
24 دی 1392

سلام خانوم کوچولوی من

سلام خانوم کوچولوی من سلام عخش مامان خوبی الهی دورت بگردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم قد دل یه گنجشک شده واسه هلوی خودم . کجایی ؟؟ چیکار میکنی نفس راضیه ؟؟؟ داریم به آخر میرسیم . کاش بتونم روی ماه و قشنگ دخترما ببینم تا به دنیا نیای و در آغوشم نگیرمت باور کن باورم نمیشه که تو هستی که من مادر شدم که دیگه اون دختر بچه ای نیستم که شیطون و بازیگوش بود اون دانش آموزی نیستم که فقط سرش به درس و کتاب مشغول بود به شیطنت های دوران مدرسه که واقعا واسم خاطره ای فراموش نشدنیه دیگه دارم مادر میشم و خدا بر سر من منت نهاده و یه دخترناز و خواستنی داره به من و مرد زندگی من عطا میکنه . خدای مهربون و یگانه ی من واقعا شکرت که تموم این سختیها را با وجود تکیه به تو و ...
23 دی 1392

اولین شب بی خوابی مامانی

سلام محدثه جونم  خانومچی من نفسم دلم واسه دیدنت لک زده کاش جود جود بقیه ی راهم تموم میشد و من میتونستم ببینمت الان که دارم مینویسم داری تو دلم بالا و پایین میپری قربون تکون خوردنات بشم که اینقدر محکم شده بعضی وقتا احساس میکنم میخوای بپری بیرون گلکم . دوست دارم عخش من . راستش مامانی بی خوابی زده به سرم و حالا نزدیک 2 نصفه شبه که دارم واست مینویسم . فدات بشم که توام بیداری و ابراز وجود میکنی . حالا که داریم به آخر راه میرسیم استرس دارم که میتونم مادر خوبی واست بشم ؟؟ بچه داری سخته ؟؟ نکنه نتونم ازتو به خوبی نگهداری کنم ؟؟ فقط توکل کردم به خدای مهلبون فداتشم . تو که خدا را میبینی بهش بگو مامانم عاشقته خیلی دوست داره و همی...
19 دی 1392

نامه ی مادری به فرزندش

                                  فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز...
15 دی 1392