محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

سال نو مبارکککککککککک

سلام گل قشنگم . محدثه کوچولوی من .   دخمل ناز من شرمنده که دیر میام سراغ وبت . باور کن وقت نمیکنم . تمام وقتم با شما پر شده . الان هم که دارم مینویسم بغل بابایی داری غر میزنی . عادت کردی بیدار که هستی فقط یکی باهات بازی کنه . اونم فقط بابایی میتونه سرگرمت کنه . راهت میبره و تو عاشق این کار هستی که روی پاهات وایسی و همه جا را نظاره گر باشی .   بیداریهات زیاد شده . دیروز از ساعت 12 ظهر تا 12 شب بیدار بودی . منم که خیلی کار داشتم . شام نپخته بودم . سفره هفت سین راهم نچیده بودم . به همین خاطر گذاشتمت توی گهواره اما تا تکون نمیخورد سریع جیغ میزدی .   به قول عمه زینب من بعد از عید بیچاره میشم . چون بد جور عادت کرد...
1 فروردين 1393

یک ماهگی نفس مامان

سلام عسل مامان . شیرینی تمام لحظاتم یک ماهگیت مبارک مامانی  خیلی دوسد دارم نفسی عاشقتم . روز به روز خودتا تو دل منا بابایی بیشتر جا میکنی . امروز یک ماه و یک روزه شدی بانوی کوچولوی من . کاراتم خیلی شیرین شده . باور نمیکنی که هر وقت میزارمت روی زمین جیغ میزنی و خودتا لوس میکنی . دلم واست ضعف میره خانومی . عادت کردی تو بغل من بخوابی . وقتی میای بغلم تا میتونم بوست میکنم و از بودن تو در آغوشم لذت میبرم و خدا را بابت این موهبت هزاران بار شکر میکنم . امشب دوباره دخملی را بردم حمام . خیلی کیف میده . حمام کردنا دوست داری و هیچی ممیگی گل نازم . روز جمعه تبلد دخمل عموته پری کوچولو و باید شما هم تمیز باشی ...
22 اسفند 1392

سونوگرافی کلیه ی عشق کوچولوی من

سلام خانوم کوچولوی من . الان که دارم مینویسم شما خوابیدی و بابایی هم رفته فوتبال . شرمنده که دیگه دیر به دیر میام سراغ وبت .   اما در عوض با خبرهای زیادی میام اول اینکه من خودم به تنهایی روز شنبه یعنی بیست روزگیت شما را حمام کردم البته به کمک بابایی . خیلی کیف داد . خیالم راحت شد که ترس نداره و هر وقت کثیف بشی خودم حمامت میکنم.   علت اینکه دیر به دیر وبتا آپ میکنم اینه که مشغول کارای خونم و رسیدگی به شما و رفتن به خرید واسه عید. دو سه بار تو را با خودم بردم اما هم خودت اذیت میشدی هم من . شما مرتب شیر میخواستی منم به خرید نمیرسیدم به همین دلیل شما را دیروز واسه اولین بار از خودم جدا کردم و گذاشتمت پیش عمه زینبت . خ...
14 اسفند 1392

روزمرگیهای مامان و محدثه جونی

سلام محدثه بانوی من . عشق کوچولوی مامان . امروز بعد از چند روز اومدم سراغ وبت تا واست بنویسم از لحظه های ناب داشتنت که من لایق درک اونها نبودم ونیستم گلکم . الان شما در خواب نازی و من اینجا مشغول نوشتن واسه تو که بعدا بخونی . امروز 18 روزه که شما قدم رو چشم من وبابایی گذاشتی اما من مثل همیشه شرمنده ی ناز گلمم . آخه مامان حالش رو به راه نیست البته نفسم خودت میدونی که تقصیر مامانم نیست .این یه امتحانه از جانب خداوند که انشاله مامان قبول بشه و خوب بشه . خیلیا تو بارداری و بعدش اینجوری میشن .     وای که چقدر حرف نگفته دارم باهات خانومی . هر چند همشا در گوشی بهت گفتم اما شما الان فقط میشنوی انشاله بزرگ که بشی میفهمی مامان چیا بهت...
7 اسفند 1392

بدترین لحظات زندگی

سلام محدثه کوچولوی من  .عشق من نفس من . الان دم اذان صبحه ومن یهویی تصمیم گرفتم واست بنویسم.   از بدترین روزای زندگیم از لحظاتی که آرزوی مرگ میکردم . یه سلامم میکنم به تموم دوستای گلم انشاله حالم خوب بشه میام سراغتون . از نظراتتون ممنون . نتونستم بخونم فقط اونا توسط شوهرم تایید شده .   اومدم از حالم بنویسم تا شایم آروم بشم این چند روز روزای سخت زندگی منه روزایی که با تموم وجود آرزوی مرگ میکردم . دلم میخواد به همه ی دوستام بگم والتماس کنم که هر کی مشکل منا داره بی دلیل رفتن به دکتر را به تاخیر نندازه من از افسردگی شدید رنج میبرم . شب قبل از زایمان پیش دکتر رفتم و اونم گفت افسردگی خفیف داری و دارو داد.   روز بعد...
25 بهمن 1392

پایان 9 ماه انتظار

سلام خدمت همه ی دوستان من بابای محدثه جونی هستم . امروز ساعت 8:50 خداوند بر سر ما منت نهاد و محدثه کوچولو را صحیح و سالم به ما هدیه کرد .  محدثه خانم با وزن 3.750 وقد 51 در بیمارستان صدوقی اصفهان چشم به دنیا گشود و تشریف فرما شد . خدا را صد هزار مرتبه شکر حال خانمم و نی نی کوچولوش خوبه  و من خدا را بابت این همه مهربونی سپاسگذارم . از همه دوستانی که تو این مدت  با دعا هاشون ، بازدیدشون از وبلاگ و نظراتشون خانم بنده را یاری کردن تشکر می کنم . محدثه کوچولوی من به دنیا خوش اومدی. قدم بر چشم من گذاشتی نفسم . ...
24 بهمن 1392