روزمرگیهای مامان و محدثه جونی
سلام محدثه بانوی من . عشق کوچولوی مامان . امروز بعد از چند روز اومدم سراغ وبت تا واست بنویسم از لحظه های ناب داشتنت که من لایق درک اونها نبودم ونیستم گلکم . الان شما در خواب نازی و من اینجا مشغول نوشتن واسه تو که بعدا بخونی . امروز 18 روزه که شما قدم رو چشم من وبابایی گذاشتی اما من مثل همیشه شرمنده ی ناز گلمم . آخه مامان حالش رو به راه نیست البته نفسم خودت میدونی که تقصیر مامانم نیست .این یه امتحانه از جانب خداوند که انشاله مامان قبول بشه و خوب بشه . خیلیا تو بارداری و بعدش اینجوری میشن .
وای که چقدر حرف نگفته دارم باهات خانومی . هر چند همشا در گوشی بهت گفتم اما شما الان فقط میشنوی انشاله بزرگ که بشی میفهمی مامان چیا بهت میگفته .
مامان چه کلمه ی قشنگی اما من هنوز لیاقت درک این کلمه را پیدا نکردم . باورم نمیشه که تو الان یه دختر 18 روزه هستی آخه مامان اصلا این روزا را نتونست درک کنه . به لطف خدای مهربون و دعاهای همه یه کم بهترم اما از بعد از ظهر دوباره همون حالتها و فکرها به سراغم میاد . یه وقتایی پر میشم از انرژی و یه وقتایی هم یه دفعه خالی خالی میشم . یعنی بی حوصله میشم و داغون . تحمل همه چیز واسم سخت میشه . از زندگی نا امید میشم . هیچی آرومم نمیکنه حتی پیش تو بودن .
میدونم هیچ کس متوجه حس من نمیشه چون تا کسی این مشکلا پیدا نکنه درکش واسش سخته . انشاله هیچ کس این روزای تلخ تلخ را تجربه نکنه . روزایی که تو میخندیدی و من هیچ حسی بهت نداشتم . گریه میکردی و منم کارم گریه بود که خدایا چرا من سرد شدم و بی احساس ؟؟؟؟؟ در حال حاضر تحت نظر دکتر دارم دارو میخورم و امیدوارم که هر چه زودتر خوب بشم . میدونی خانومم وقتی میگم خوب باور کن واسه خودم نمیگم دلم واسه تو کبابه که از من محبت نبینی از من که اینقدر توی بارداری ازم حرفای عاشقونه ی مادر و دختری را شنیدی . باور کن مامانم دست خودم نیست وقتی اینجوری میشم . افسردگی خیلی زجر آوره ، واقعا نمیتونی کنترلش کنی .
دیگه برم سراغ تو ؛ تو که عزیزترینی از خاطرات با تو بودن بنویسم . هرچند من درکش نکردم اما آرزو دارم روزای خوب زندگی در کنار تو و بابایی را هم درک کنم .
شما در حال حاضر یه دخمل ناز و دوست داشتنی هستی آروم و بی سر و صدا . البته وقتی گرسنه میشی یه دفعه شروع میکنی به جیغ زدن و گریه کردن . اینقدر دهانتا اینطرف و اونطرف میکنی تا بتونی منبع شیر را پیدا کنی . وقتی این کارا میکنی من و بابایی خیلی ذوق میکنیم دخملی شکموی من . اگرم من نباشم که شیر بخوری تا میتونی جیغ میزنی یعنی من نمیتونم شما را تنها بزارم و حتی دستشویی برم .
دو شبی بود که بیقراری میکردی یه شب که از ساعت دو تا چهار فقط بالا میاوردی و منا حسابی ترسوندی که گفتند من سردیم شده و شما حالت بد شده . یه شبم که از بس زور زدی سیاه میشدی و من گریم افتاد آخه من و بابایی بی تجربه بودیم و نمیتونستم کاری واست بکنیم . نصفه شب زنگ زدم زن عموت اومد پیشمون تا بفهمه مشکل شما چیه هر چی باشه اون دو تا بچه بزرگ کرده بود که گفت عادیه و ما اون بیچاره را هم از خواب بیدار کردیم البته ترسیده بودیم نفسی من .
بگذریم روز 16 تولدت برای شما پرونده باز کردیم . وزنت شده بود 4130 که گفتند خوبه . اونجا وقتی کلاهتا برداشتند همه گفتند وای چه موهای نازی داره ، چه چشمایی و من و بابایی هم که میدونی سر عزیز دردونمون خیلی میترسیم شب به شب واست اسپند دود میکنیم که شما چشم نخوری جگر گوشه . روز ششم تولدت نافت افتاد و من قصد دارم دستبند بیمارستان و ناف و یه کم از موهاتا برات یادگاری نگه دارم آخه واقعا موهات مثل مخمل میمونه ناز دخترم .
راستی دیروز با بابایی و تو بعد 9 ماه سوار بر موتور رفتیم خونه مادر جون . چقدر کیف داد . دلم واسه روزایی که با موتور همه جا می گشتیم حسابی تنگ شده بود عزیزم . قرار شد تابستون انشاله همش با موتور بریم بیرون .
از مادر بگم که چقدر دوست داره و با اینکه تو نوه ی شانزدهمی خانواده ی منی اما خیلی دوست داره واست شعرای قدیمی میخونه. نمیزاره بچه ها طرفت بیان که نکنه اذیتت کنند . حسابی هواتا داره . آخه من بچه ی آخر خانوادم و شما هم نوه ی آخر مامان منی محدثه جونی .
خانواده ی بابایی هم که نگو خیلی دوست دارند . در کل شما واسه همه عزیزی عزیزکم . بالاخص واسه من و بابایی .
هر وقت فرصتی پیش بیاد بابایی میاد سراغت و کلی باهات حرف میزنه و باهات بازی میکنه . شما ماشالا هزار ماشالا از همین الان یه کم گردنتا نگه میداری و وقتی بابایی دستتا میگیره سعی میکنی سرتا از روی پشتی بیاری بالا . قربون این حرکاتت بشم که از همین الان دخمل زرنگ و باهوشی هستی خانومی . خیلی دوست داریم محدثه جون جونی من . ارزو دارم لیاقت بزرگ کردن فرشته ی زمینی که شما باشی را داشته باشم عزیزکم .
بمیرم الهی از روز دوم تا حالا مرتب چشمات قی میکنه و من هر وقت بهت شیر میدم باید چشماتا تمیز کنم و شما هم هیچی ممیگی کوچولوی ناز من . انشاله بهتر بشی نفس خانوم طلا . ماه من .
راستی دو روز پیش با بابایی و شما رفتیم طلا فروشی تا من واست یه جفت گوشواره بخلم . شما تو ماشین پیش بابایی بودی اما با اینکه تو خونه دو ساعت به دو ساعت بیدار میشی و شیر میخوری اونجا تا من میرفتم توی طلا فروشیها بابایی زنگ میزد بدو گریه افتاد . خلاصه 4-5 بار منا کشوندی سمت ماشین تا بالا خره موفق شدم یه جفت گوشواره بخرم ، موندم خرید عیدمونا چه طوری انجام بدم .
الان هم گریه افتادی و من پوشکتا عوض کردم در حال حاضر هم داری شیر میخوری و منم مینویسم واسه تو فرشته ی ماهم که انشاله یه روز خودت نویسنده ی ما بقی این وبلاگ باشی مامانم .
قربون چشمای مثل آهوت برم ماهکم که داری بهم نگاه میکنی . چقدر دوست دارممممممممممممممم یکی یکدونه ی من .
خدایا خیلی میخوامت اگه تو را نداشتم تا به حال مرده بودم . همیشه و همه جا مثل همیشه هوای این بنده ی گنهکارتا داشته باش و هر وقت میدونی به این امتحان پایان بده بهترین خالق دنیا . امید دارم که سر بلند از این امتحان بیرون بیام و قبول بشم .
توی زندگیم همیشه با توکل به تو و ائمه از همه ی امتحانات سر بلند بیرون اومدم . انشاله بازم کمکم کنی تا احساس و نشاطما به دست بیارم و به زندگی امیدوار بشم . خدایا شکرت شکرت...
از دوستای گلم ممنون واقعا با نظراتتون آروم میشدم . انشاله بتونم جبران کنم . شرمنده از اینکه دیر جواب نظراتتونا دادم . انشاله که بازم واسه من حقیر دعا کنید . دوستون دارمممممممممم .
برم سراغ عکسای دخمل ماهم در این چند روز.....
اینجا توی بیمارستانه ساعتهای اول به دنیا اومدن گلم که در آغوش من خوابش برده . چه لحظه ی زیبایی بود . انشاله نصیب همه دوستام بشه .
مدل های مختلف خوابیدن ناز گل مامان
قربون این انگشتای کوچولوت بشم نفسی من
الهی فدای این ژستت بشم که مثل خودم خوابیدی جگر گوشه
به چی داری فکر میکنی تو خواب خانوم خوشجل من ؟؟؟؟
دردت به جونم مامانم با این خواب نازت محدثه ی دوست داشتنی ما
اینجا دیگه چشمای آهوی من بازه و داره نگاه میکنه . فدای این چشمای نازت گلمممممممم
اینجا بغل بابایی مهلبون خوابیدی که بریم مطب دکتر تا مامانی بخیه هاشا بکشه
خدایا بازم میگم شکرت . تو بهترینی . به امید روزای خوب و خوش زندگی
خیلی دوستون دارم محدثه خانومی هم شما و هم بابا علی را .