محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

قــــوم لــــوط

خداوند عزوجل میفرماید: ♥وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ ﴿٢٨﴾ أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّ‌جَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ‌ ۖ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّـهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ♥ ﴿٢٩﴾ عنکبوت لوط زمانی به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی را انجام می‌دهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پ یش از شما مرتکب آن نشده است! (۲۸) آیا شما با مردان آمیزش می‌کنید، و راه تولید و تکثیر نسل را می‌بندید، و در مجالس خود ن) کارهای زشت انجام م...
19 ارديبهشت 1393

شب آرزوها

ماه من سلام . محدثه کوچولوی من سلام . دختر دوست داشتنی من تو خیلی ناز و ماه شدی . وقتی چشای خوشگلتا باز میکنی دل منا و بابایی را میبری . میخوام برات از این چند روز بگم که کجاها رفتی و تابیدی .   الان که دارم واست می نویسم روی تخت دراز کشیدی و داری واسه خودت میخندی و ذوق میکنی . الهی من فدات بشم هلوچی من . دیروز رفتیم با دوستای مامانی باغ خاله الهامینا . خیلیییییییییییی خوش گذشت . همه دور هم بودیم تا غروب و کلی گفتیم و خندیدیم . شمام یا خواب بودی یا بغل خاله های  مهلبون میتابیدی نفسم .   کلی کیف کردیم با شما و علی کوچولو 11 نفر بودیم . دور هم جوجه پختیم و خوردیم . خلاصه بعد اذان خسته و کوفته رسیدیم خونه ما...
12 ارديبهشت 1393

خاطره ی زایمان

سلام فدای چشات بشم . بالاخره طلسم شکسته شد و من امروز میخوام خاطره ی زایمانم را واست بنویسم. صبح روز بیستم بهمن 1392 منو بابایی از خواب بیدار شدیم  و آماده ی رفتن به بیمارستان. به خاله زهره زنگ زدم تا اونم آماده بشه و ساعت 6 از خونه زدیم بیرون . حول و حوش هفت بود که رسیدیم بیمارستان صدوقی . منو خاله جون رفتیم به سمت زایشگاه و بابایی هم رفت تا کارای بستری را انجام بده . دل تو دل هیچ کدوممون نبود تا تو به دنیا بیای . وارد زایشگاه که شدم برگه ی خانوم دکترا نشون دادم و اونام گفتند تو اورژانسی نیستی منم گفتم فشارم بالا بوده و دکتر گفته شب برو ولی من به اختیار خودم صبح اومدم. پرستا ر اونجا هم منا خوابوند تا صدای قلب تو را...
4 ارديبهشت 1393

کلکسیونی از عکسهای عروسک من

  اینجا بغل مادر جون هستی و داری به شعرهایی که واست میخونه گوش میدی خوشجل من.     الهی من فدای این گوشهای کوچولوت بشم که سوراخ شده . بمیرم که دردت اومد نازگل خانوم .     دخمل من به شکم خوابیده و داره سعی میکنه یه کارایی بکنه .      این عکسم قابل توجه اونایی که میگن نفس من نمیخنده . محدثه جونم واسه هر کسی که بخواد میخنده . تازه من نتونستم لحظه ی قشنگتری شکار کنم مگر نه نازتر میخنده جیجری من .     وای وای وای چه کار بدی . نبینم دیجه ماهک من دست بخوره ها . مامان دعواش میکنه .     این عکسا را هم توی ایام عید که خونه دایی جون ...
2 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارکباد.

                   مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد.     ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر.   تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است.   ... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم     خدا را شکر میکنم که امسال هم در...
31 فروردين 1393

سوراخ کردن گوشهای نازگل من

سلام خانومچی من . سلام عشق من عمر من هلوچی مامان حالت که خوبه . داری توی گهواره تکون تکون میخوری تا مامان بتونه با یه دستش بنویسه محدثه جونم . بابایی رفته شهرکرد و هنوز نیومده . منم راستشا بخوای دیگه گشنمه اما بازم صبر میکنم تا بابایی مهلبونت بیاد و با هم نهار بخوریم . جات خالی خورشت سبزی پختم ولی تو که ممیتونی به غیر شیر من چیز دیجه ای بخوری . انشاله چند ماه دیگه . کلا بابایی این هفته همش بیرون شهر بوده . دو روز اول هفته کرمان بود ، فردا هم باید بره تهران . اصلا پیش هم نبودیم . اشکالی نداره انشاله همیشه تنش سالم باشه و بالای سر ما باشه . بمیرم واسش خودشم از بیرون بودن خسته شده ولی کارشه دیگه کاری ممیشه کرد. دو روز او...
26 فروردين 1393

دو ماهگیت مبالک عشق من

سلام عزیز دلم . عشق من . نفس من محدثه جونم . خانوم من خیلی دوسد دارم .امروز دقیقا دو ماهه که وارد زندگی من وبابایی شدی و لحظات با تو بودن برای ما خیلی شیرین شده ناز گل من .   روزای اول که حالم خوب نبود و افسردگی شدید رنجم میداد و به تو علاقه ای نداشتم همیشه اشک میریختم ومیگفتم چرا حس مادری که تو بارداری داشتم از وجود من بیرون رفته ؟؟؟؟؟؟ اما الان باورم نمیشه که یه روزایی تو زندگی بهت فکر نمیکردم الان شدی همه وجودم همه کسم . نفسم به نفست بنده و عاشقانه دوست دارم . باور کن از ته قلبم اینا میگم . همیشه فکر میکردم دیگه این حس عوض نمیشه اما الان به لطف خدای مهربون خودم خیلی بهترم و تو را واقعا دوست دارم .تعجب میکنم که چرا با...
20 فروردين 1393

مراسم شهادت بانوی بزرگ عالم

سلام محدثه جونم . نفس من عشقم . کلی حرف نگفته دارم باهات . یه کم نوشتن واسم سخته آخه الان شما در آغوش مامان خوابیدی و داری خواب خرگوشی میری و اگه بزارمت روی زمین جیغ میزنی . تا خوابت عمیق نباشه نمیشه گذاشتت روی زمین .   جالبه تا میزاریمت روی زمین چشمای نازتا باز میکنی و خیره میشی تو چشمامون و من از ته دلم قربونت میرم و دلم میخواد میشد حسابی فشارت بدم.   در کل من و بابایی حساس نیستیم که کسی بوست نکنه و توام هیچی نمیگی فقط به بوسای خاله بتولت حساس شدی و لب ور میچینی و اونم ذوق میکنه و دوباره تکرار میکنه کارشا. به قول خودش میگه من از ترس شوهرم تا حالا چنین بوسایی به دخملم نکردم آخه شوهر خالت خیلی حساسه.   امسال...
18 فروردين 1393