مراسم شهادت بانوی بزرگ عالم
سلام محدثه جونم . نفس من عشقم . کلی حرف نگفته دارم باهات . یه کم نوشتن واسم سخته آخه الان شما در آغوش مامان خوابیدی و داری خواب خرگوشی میری و اگه بزارمت روی زمین جیغ میزنی . تا خوابت عمیق نباشه نمیشه گذاشتت روی زمین .
جالبه تا میزاریمت روی زمین چشمای نازتا باز میکنی و خیره میشی تو چشمامون و من از ته دلم قربونت میرم و دلم میخواد میشد حسابی فشارت بدم.
در کل من و بابایی حساس نیستیم که کسی بوست نکنه و توام هیچی نمیگی فقط به بوسای خاله بتولت حساس شدی و لب ور میچینی و اونم ذوق میکنه و دوباره تکرار میکنه کارشا. به قول خودش میگه من از ترس شوهرم تا حالا چنین بوسایی به دخملم نکردم آخه شوهر خالت خیلی حساسه.
امسال سال خوبی بود چون تو در کنار من و بابایی بودی . چون تو شدی همدم تنهاییهامون فدات بشم . روز به روز داری ماشالا بزرگتر میشی و ما عاشقتر گلم. اصلا تو ایام عید وقت نشد بیام واست بنویسم . آخه حسابی مشغول دید و بازدید بودیم .
دیدنی که میرفتیم میخوابیدی مثل معتادها و وقتی میرسیدیم خونه چشمای نازت باز میشد وما را نگاه میکردی . هر روز به یه جوری میگذره . خیلی از اقوام که نتونسته بودن تو را ببینن تو ایام عید کادوتا میدادن ومن تصمیم دارم تا خرج نشده برم واست یه تک دست خوشجل بخلم .
حوصلم خیلی سر رفته آخه نشد هیج جا بریم . راستش هنوز خوب خوبم نشدم مامانی بعضی وقتا حالم خراب میشه و حوصله هیچکس و هیچ جا را ندارم . فقط دوست دارم کنار تو وبابایی باشم .
مامانجون و دایی و خاله رفتند سفر اما قسمت نشد ما بریم هم ماشین خراب بود هم درگیر جور کردن پول واسه مراسم شهادت بودیم که به لطف خود حضرت زهرا جور شد . واقعا هر چی خودشون بخوان جور میشه . باور نکردنی بود چون واسه بابایی چند روز قبل مراسم یه کم پول ریختند و خدا راشکر تونستیم امسال مراسما به خوبی برگزار کنیم .
صبح شهادت زود بیدار شدیم و مشغول گرفتن نو ن و پنیر و سبزی شدیم با خاله فاطی و خاله سمی و زنمو زینتت . شمام خوابیدی و وخدا را شکر کارا به خوبی پیش رفت . مراسم خیلی قشنگ و خوب برگزار شد و من خیلی خوشحال بودم که تو توی مراسم در کنار ما بودی . الهی من قربونت برم که همه چی به لطف وجود با برکت و معصوم تو بود . انشاله که حضرت زهرا راضی بوده باشه و خودش کمک کنه تا مشکل کلیه ی توام حل بشه و شفا پیدا کنی گلکم .
واسه روز سه شنبه 19 فروردین واست نوبت متخصص کلیه گرفتم تا سونوتا ببرم نشونش بدم آخه دفترچت 12 به دستمون رسید و از تهران اومد.
بمیرم برات نفسی من که توی ایام عید سرمای بدی خوردی .راستش فکر کنم به خاطر رفتن به گاو داری عمه مریمینا بود چون هم من حالم بد شد و دو سه روز کارم رفتن به دکتر و آمپول زدن بود هم تو و مامانجون حالتون بد شد .
خدا را شکر حالا بهتری و من همیشه از خدا میحخوام هیچ طفل مریض و بیماری تو دنیا نباشه . الهی آمین
از روز سیزدهم بگم که ما همگی رفتیم باغ عمه ی بابایی با کل فامیل و روز خیلی خاطره انگیزی شد . نه اینکه به خنده گذشته باشه ها ، جای همه دوستان خالی دور هم یه عزاداری خوب و قشنگ واسه حضرت زهرا انجام دادیم . پسر عموی بابایی مداحه و اون روز واسمون حدیث کساء را خوند و همه فیض بردیم و زیر بارون حاجاتمونا از خدا خواستیم .
روز بعد هم که مراسم شهادت توی خونه ی ما برگزار شد و خدا را شکر که کم و کاستی نداشتیم البته همه کمک کردند و مراسم خوب برگزار شد .
از تو بگم دخمل نازم که همه میگن چرا دخترتون نمیخنده ؟؟؟ باهات که حرف میزنیم جای دیگه ای را نگاه میکنی و هنوز موفق نشدیم خنده ی تو گل قشنگا ببینیم . نمیدونم ما هولیم یا تو بد اخلاقی گلکم .
شوخی کردم عزیز دردونه ایشالا خنده ی تو را هم به زودی میبینیم .
دلم واسه حرم امام رضا تنگیده کاش قسمت بشه تو ماه دیگه بریم پابوس آقا . یا اما رضا یا غریب الغرباء ما را بطلب که سخت دلم تنگه .
راستی تو اردیبهشت اعتکاف شروع میشه ومن خیلی دلم میخواد تا برم واسه اعتکاف اما نمیتونم به خاطر شیر دادن روزه بگیرم اما خاله ها اصرار دارن که برم و فقط تو اعمالش شرکت کنم . تا ببینم چی پیش میاد و خدا چی میخواد.
الهی فدات بشم که تو این عکس ناز و بخوری شدی هلوچی من.
اینجا بین مامانی و بابایی جا خوش کردی نفس خانوم.
چرا جریه میکنی قربونت برم الان میام لباساتا میپوشونم خوشجل من؟؟؟
دردت به سرم که اینقدر ناز پستونک میخوری .
دلم واست ضعف میره جگر گوشه.
دختر نازم ماه من خیلی دوست دارم . تو عمر منی دلیل نفس کشیدنم تویی . خیلی میخوامت و دوست دارم . از خدا میخوام تو و بابا علی همیشه سالم و سلامت باشین ودر کنار هم زندگی خوبی داشته باشیم.