محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

یه خبر خوب

ماهگیمون مبارک باشه محدثه  ی مامانی سلام شیرینی زندگی ما . خدایا شکرت خیلی دوسد دارم خداجونی . امروز 11/9/1392 من ودخمل ماهم وارد هفت ماهگی شدیم چیزی تا پایان راه نمونده نور چشم من . قربون جیجرم بشم ،دخمل من با تکوناش دلبریهایی میکنه که نگو . صب موقع خدافظی با با ییش واسش تو دل من دست تکون میداد تا ازروی شکم مامانی ببینه . بابایی کلی قربون صدقت رفت ناناجی من . الهی فدای یکی یکدونم بشم که الانم داره تو دل مامانش تکون میخوره  خیلی دوچد دارم همدم من دلم میخواد جود بقیه ی راهم تموم بشه ومن تورا از نزدیک بغل کنم یه وقتایی دلم میسوزه که چرا من نمیتونم بوست کنم  آخه لبام به شکمم نمیرسه خانومی...
16 آذر 1392

عزیز دلم مامانا ببخش

محدثم ، عشق من ، نفسم ، عمرم ، آروم جونم ببخش اگه مامان امروز اذیتت کرد  دست خودم نبود ، خودت میدونی که چرا گریه کردم دوسد دارم و نگران توام ، میدونی چی میگم مامانی، چون تو دل آشوب منی و از ناراحتیام خبر داری . به هر حال دلم خیلی گرفته و فقط فقط دلواپس توام  امیدوارم  سالم به دنیا بیای و منا به آرزوهام برسونی خانوم کوچیک من . خوشگل من بازم واسم دعا کن چون بعد خدا و ائمه  فقط به تو دل بستم که با دستای کوچولوت برا مامانی دعا کنی تا بقیه ی راهم دوام بیاره وزود بگذره. خـــــــیـــــــــــــلــــــــــی خـــــــــا طـــــــرتـــــــــا مـــــــــیــــــــخــــــــــوا م دلیل زنده بودن من .  شت به خیر فر...
16 آذر 1392

بقیه سیسمونی محدثم

  پشتی و زیر اندازایی که واسه دخمل ماهم دوختم . الهی که مامان فدای تن کوچولوت بشه که بعدا رو اینا میخوابی       رو فرشی عسل خانوم   سرویس خواب و قنداق فرنگی جیجر من   عروسک خوشجل محدثه جووونم : به در آویزون شده تا اتاق دخملمونا نشون بده و خوش آمد بگه  قاب سه تیکه هم بالای درش وصل شده    سرویس حوله ی ملوسک من که به چوب لباسی آویزون شده . قربونت بشم کی میای تا ببرمت حموم و با این حوله ، تن نازتا خشک کنم    اینم از سرویس پلاسکوی خوشجل نفس من . بدو بریم آب بازی مامانی جونم ...
12 آذر 1392

لباسای یکی یکدونه من

الهی مامان فدات بشه اینقدر ذوق دارم بیای و این لباسای نازا بپوشی  نمیدونی با چه عشقی تک تک اینا را واسه نازنین تو راهیم خلیدم  یه وقتایی که تو را تو این لباسا تصور میکنم دلم واست ضعف میره که با پوشیدنشون چقدر ناز تر و ماهتر میشی عمر من                                    اینم از جورابای قشنگ و ساپورتای ناز نازیت . هنوز یه جفت کفش بیشتر برات نخلیدیم انشالله دکتر به مامان بگه دیجه استراحت نیازی نیست میریم با بابایی خرید . آخه بیشر لباساتا اوایل بارداریم واست خلیدم خانوم خانوما  ...
12 آذر 1392

سیسمونی دخمل نازم

سلام مامانی . خوبی عخشم؟ بالاخره کار عکسای سیسمونیت تموم شد. هووووووررررراااااا خیلی طول کشید تا سایزاشا کوچیک و ذخیره کنم  اما از الان دیگه وارد وبلاگ نفس من میشه . آآخخججوون اول عکسای کمد وداخل اون ، ویترین وتختتا میزارم نور چشمم                            اینم تصویر چیدمان طبقات ویترینته ماه من   قربونت بشم کاش جود بقیه ی راهم تموم بشه تا بیای با اسباب بازیات بازی کنی جیجری مامان .                   آویز بالای تخت محدثه کوچولوی من     من عاشق خرسای خوشجلتم آخ...
12 آذر 1392

عاشقتم عشق من

سلام نازگل خانوم، خوبی عجیجم؟ ایشالا که همیشه سرحال باشی ودر حال تکون خوردن   دلم خیلی واست تنج شده کوچولو ی من. یه وقتایی پیش خودم میگم یعنی من تورا از نزدیک می بینم دلم واسه دیدن ودر آغوش گرفتنت لک زده . دو روزی که خونه مادر بودیم کمتر تکون خوردی ومنا خیلی نگران خودت کردی . الهی دردت به جونم بخوره این دو ماه ونیم باقی مونده را هم با مامان کنار بیا تا ایشالا سالم پا به دنیای ما بگذاری . باباعلی هم حالش خوب نیست ، حسابی سرما خورده . رفته دکتر دعا کن جود جود رو پا بشه آخه مامان تحمل مریضی اونا نداره  . جفتتون واسم خیلی عزیزین . دوستون دارم ، عاشقتونم ، میمیرم براتون . بـــــــــــــــــــــــــــوس ...
11 آذر 1392

مراسم شیرخوارگان

سلام نوگل مامان دلبرم الان که دارم برات مینویسم گریه امونم نمیده .امروز مراسم شیرخوارگانه محدثم اما دل مامان خیلی سوخت آخه بابا صبح رفت شهرکرد وما نتونستیم بریم مراسم .ناناز من دارم از تلویزیون نی نی های گلا میبینم وآه میکشم که نشد ببرمت اونجا .ایشالا سال دیگه باخودت که توآغوشمی میبرمت عسلم.امروز سومین روز از 25هفتگی توهم  به سلامتی گذشت.فدای نفسات بشم من تورا به علی اصغر امام حسین سپردم که مشکلات مامان به تو آسیبی نرسونه. توام واسه مامان دعا کن که دیگه اعصابش خرد نشه . خیلی دعام کن خودت میفهمی من چی میگم چون تودلمی وازدل آشوبم خبرداری....... بگذریم قشنگی مامان سرویس چوبیات اومد وباباعلی همون شب همه اسباب بازیاتا از کارتنهاش درآورد ...
11 آذر 1392