محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

مهربانم سلام

به نام مهربان ترین خالق دنیا                                   خدایا  تو را سپاس می گویم  که مرا شایسته دانستی که مخلوق تو را در جانم  بپرورانم...                                    بر من منت نهادی که بارور هستم و می توانم مظهر صفات ربانیت تو باشم     خداوندا  تو ر...
20 آذر 1392

پایان 23هفتگـــــــــــــــــــــی

سلااااااااااام نفسم سنام عمرمامانی عشق من یهویی دلم واست یه ذره شد دخملکم دیشب بابایی گفت چقدرعمرا زود میگذره امامن گفتم واسه من اصلا اینجور نیست لحظه شماری میکنم روزموعود فرابرسه وتوراازنزدیک ببینم وبو کنم تا تموم مشکلاتم فراموشم بشه ومطمئن بشم تودرآغوشمی .الهی که من دورت بگردم خیلی واسه جفتمون دعاکن .مامانی یه کم نگرانه مشکلی واسه تو پیش نیادخانومی من. پنجشنبه میخوایم بامادرا بابایی بریم واسه خرید چوبیات.یه کم مشکل مالی داریم اما به برکت وجود نازنازی من همش تاحالا به خوبی حل شده.دوس دارم هرروز برم واسه محدثه خانومم لباس و.................بخرم اما نمیشه. حس خیلی خوبیه که بدونی تاچندماه دیگه مامان میشی.به نظرم بهترین لحظست تودنیاااااااا...
20 آذر 1392

خیلی خوشحالم جگرگوشه ی مامانی

سلام نفسم سلام عمرم خانوم خانوما خوفی عجیجم ؟ دلم واسه حرف زدن باهات یه ذره شده بود گلکم . آخه بعد دو روز از خونه مادر که اومدیم تازه وقت کردم بیام سراغ وبلاگت . میدونی چرا مامان خوشحاله ؟؟؟؟؟ آخه قراره بعد دو ماه دوباره دخمل ماهشا از نزدیک ببینه . الهی قربون قد و بالات بشم وروجک من . چهارشنبه نوبت سونو دارم محدثه ی من . آآآآآآآخخخخجججججوووون دوباره با بابا علی میایم واز نزدیک تورا می بینیم هلوی من امیدوارم که همه چیز خوب پیش رفته باشه و تو خوب خوب وزن گرفته باشی وهمه چیز رو به راه باشه و حسابی شیطونی کنی انشاالله که مشکلی نباشه و دکتر اجازه ی راه رفتن و رسیدگی به کارهای خونه را به مامان بده دوست ندارم به مدت 10 روز برم خ...
17 آذر 1392

شروع زندگی دوکبوترعاشق

من وعلی جون روز31/4/1389به عقدهم درآمدیم واین پیوند زناشویی دقیقا26روزبعدازآمدن ازکربلای معلی اتفاق افتاد که همه خواست خدای مهربون بود.درتاریخ 3/12/1390هم مابرای همیشه زیر یک سقف رفتیم.زندگی خیلی خوبی رادر کنار عزیز دلم تجربه کردم تااینکه خردادماه1392خدایه نی نی نازنازی تودل من گذاشت ومن ازته دل آرزودارم زندگی سه نفره ی ماهمیشه درکنارهم دوام داشته باشه وهیچ وقت ثانیه های بودن بدون شمارا تجربه نکنم. خداجونی خیــــــــــــــــــــلی زیاد میخوامت وبه خاطر دو هدیه ی آسمانی که منا لایق اونها دونستی ممنونتم. دوست دارم علـــــــــــــــــــــــــــی جوووووووون.....دوست دارم محدثه جووووووون. ...
16 آذر 1392

دوروزمانده تاپایان 24هفتگی

سلام عزیزم سلام نی نی کوچولوی خودم .دل مامان واست یه ذره شده . چرادیجه مثل همیشه تکون ممیخوری دخملکم؟ نمیدونی مامانی چقدر ذوقتا داره .سه روزبود برات دردو دل نکرده بودم نازگلم آخه خونه مادر بودم حوصلم اونجاسررفت توخونه خودمون راحتترم.بالاخره بامادروبابایی چوبیاتا خلیدیم. هووووووراااااا قرارشد تواین هفته آماده بشه تازه واست کلی لباس مناسبم خریدیم. آخخخخخخخخجججججججوووووون ایشالا تاقبل تاسوعا عاشورا چیزاتا میچینیم فدات بشم من. آرزو دارم سالم وناز بیای توبغلم نفسی .خیلی دچددارم محدثه خانومم. بوس بوس بوس بوس بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس ...
16 آذر 1392

بیست و سه هفتگی

سلام صب بخیردخملی نازمامانی.  بعد دوروزکه ازخونه مامانجون اومدم خونه خودمون میخوام واست ازتکون خوردنات بگم نفسی.هنوزلگدنمیزنی اماحرکاتی مثل پرزدن پروانه راخوب حس میکنم.دیشب رفتیم سرخاک اقاجون اما مامانی ازدلدرد وکمردردنتونست سرخاک بشینه تاخونه ناله میکرد.یه کم بغل بخاری درازکشیدم تابهترشدم.محدثه جونم میدونی که مامان ازچه مشکلاتی داره رنج میبره.فقط سرتو عروسکم میترسم نازگل من دستای کوچولوتاتودل مامانی بالاببروواسه جفتمون دعاکن  سالم باشیم.برابابایی هم دعاکن همیشه سایش بالای سرمون باشه.  عاشق تووباباعلیتم.  مامنتظریم سالم بیای پیشمون. خیلی دوست داریم شیرینی زندگی ما.الهی که من فدااااااااااات بشم. مواااااااااااااااااا...
16 آذر 1392

خورشید گرفتگی

سلام شیرینم خوبی مامانی؟؟؟؟ امروزبعدازظهرعمه زینب زنگ زد وگفت خورشید گرفتگی میشه ومن نباید به بدنم دست بزنم . واقعا عجیبه اماجالبه که اگه من دست میزدم روی بدن نازتو لکه های قهوه ای ایجاد میشد.البته شاید خرافات باشه ولی بعضیها این اتفاق واسشون افتاده. بگذریم جیجرمامان. صب تا حالا توخونه حوصلم سررفت آخه بابایی رفته کاشان وقم ماموریت وتاآخرشبم نمیاد .راستشا بخوای بدجوری بهش وابسته شدم عسلم ودعام اینه که تو و اون همیشه سالم باشین وسرحال . الهی که مامان قربون دوتاییتون بره مواجب خودتون باشین تامنم خیالم راحت باشه. دوسدون دارم زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد. ...
16 آذر 1392

درد ودل های مادرانه

سلام عسلم دارم از دلشوره میمیرم  محدثه جونم .امروز اول محرمه ومن تورا به امام حسین وعلی اصغرشش ماهش و حضرت رقیه سپردم.ازامروز تا سوم محرم خونه مادر روضست اما من نرفتم تحمل4روز بودن بدون بابایی را نداشتم دخملکم فردامیریم.نمیدونم چیکارکنم فقط توکل کردم به خدای مهربون که تو سالم وبه موقع به دنیا بیای .فشارمامان بالاست ومن نگران توام عمر من . خودت واسه جفتمون دعا کن تا این دوسه ماهم به سلامتی بگذره .اگه خدارانداشتم ووجود توراتوی خودم احساس نمیکردم حتما تا حالا مرده بودم. به بابایی گفتم فشار سنج مادرا بگیره وبیاد تا فشارما کنترل کنم میترسم مشکلی واسه تو پیش بیاد. محدثه ی من با تکون خوردنات دل مامانا آروم کن تادیگه گریه نکنه اگه کم تکون بخو...
16 آذر 1392

آآآآآآآآآخخخخخخخخخججججججووووووووون

الهی قربونت برم مامانی خیلی خوشحالم باوجود تموم غصه هام امروز انرژی زیادی بهم دادی نفسم. برای اولین بار لگدزدنتا در24هفته و6روزگیت حس کردم وبا چشمای خودم از روی شکمم دیدم واقعا لحظه ی زیبایی بود همون موقع گریم افتاد وخدارا صدهزاربار شکر کردم واز خداخواستم همه خانوما مادر شدنا تجربه واین لحظه رادرک کنند. خداجونم شکــــــــــــــــــــــــــــــــــرت. البته دیشبم یه تکونی خوردی من ندیدم اما بابایی بادستش لمست کرد وکلی ذوق کرد. محدثه ی مامان من بارداری سختی راگذروندم اما خودت میدونی که فقط نگران توام البته فسقلی من نصف مشکلات مامان به خاطر وجودتوئه مثل بالاترشدن فشارم. دلبرک من خودت بادستای کوچولوت دعاکن سالم بیای بغلمون .از فشار بالای با...
16 آذر 1392