محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

نامه ی باباعلی به دخـملش

سلام محدثه کوچولوی من دو ماه دیگه قراره گل همیشه بهار زندگی مشترک من و مامانی بشی عزیزم. قربونت برم الهی این هفت ماه که مثل باد گذشت ، با همه سختی ها و شیرینی هاش ... اما دیگه همه چیز آماده ورود شما به این دنیاست نفس بابایی .  عسلکم  همیشه تو دل مامانی تکون بخور تا من لمست کنم چون من عاشق لمس کردنتم ایشاالله که سالم بیای پیشمون دختر خوشکل بابایی. من تو ومامانی را خیلی خیلی دوست دارم وهمیشه سلامتیتونا از خدا میخوام .... راستش مامان راضی تو این مدت از دست من خیلی اذیت شد چون اونقدری که باید پیشش نموندم اما قول میدم هیچ وقت تنهاتون نزارم.   دوستون دااااااااااااااارم جیاااااااااااااددد    بوس ب...
4 دی 1392

مامان راضی شـــــــاعــــــــر شده

سلام دلبرم ،خانومم،عخش مامان، نفسم خوبی جیگر من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایشالا که همیشه تنت سالم باشه خوکشل تو راهی من   امروز یه دفعه یاد دوران دانشگاه و دوستام و کلاسام افتادم  یادمه یه بار استاد ازمون خواست یه شعر سر کلاس بسراییم . آخه میدونی که من رشتم مربی کودک بود و عاشق سر و کله زدن با بچه ها بودم . امسالم اگه تو را توی دلم نداشتم مثل این 5 سال حتما به کارم ادامه میدادم . درسته حقوق خوبی نداشت اما من عاشق کارم بودم . مدیر مهد مون بهم میگفت زوده نی نی دار نشو تا بتونی بیای سر کار ، اما چه کنم که من بد جوری هوس نی نی خودما کرده بودم الهی که فدای تو دخمل خوشگلم بشم   بگذریم میخوام شعری که توی سال 86 سرودم را برات بزارم توی...
4 دی 1392

بـــعــد از ده روز دوری........

سلام به خدای مهربون خودم . سلام به دخمل نازم بعد ده روز دیشب روضه های عمه تموم شد و من راهی خونه ی خودمون شدم دیروز مادر بهم گفت از فردا که نیستی انگار یه چیزی گم کردم ولی نمیشه که همیشه اونجا بمونم راستش خودمم دلم واسه مامانجون تنگ شده نفسی من  ولی خیلیم دوست داشتم جود بیام خونه خدا را شکر که این 10 روز هم به خوبی و خوشی تموم شد و تو  و بابایی تهنام نزاشتین   یه هفته دیگه وارد هشت ماهگی میشیم نازدونه من دلم واسه نوشتن برات تنج شده بود از دوستای خوبم هم خیلی ممنونم که تو این مدت به وبلاگ نی نی کو کو لوی من سر زده بودن و نظر داده بودن  دوستای مهربونم خیلی خیلی ممنون که تنهام نگذاشتین . دوستون دارم جیــــــــ...
3 دی 1392

خدایا خودت کمکم کن

سلام نفسم سلام عشقم ، جون دلم ، عمرم ، هلوی من چهارشنبه با بابایی رفتیم دکتر . خدا را شکر همه چیز خوب بود . مامانی دیگه عفونت ادراری هم نداشت . از مطب که اومدیم بیرون آقای پلیس بابایی را به خاطر نبستن کمربند جریمه کرد تازه میخواست به دلیل زوج و فرد بودن هم قبض بده اما تا فهمید شما تو دل منی و جایی واسه پارک ماشین نبوده تخفیف داد و جریمه ننوشت                            خلاصه دلبر من تا 8 هم منتظر شدیم تا نوبت سونوی من شد همه چیز خوب بود اما من خیلی نتونستم ببینمت  پیش خودم گفتم چه خوب شد که فیلم سونوگرافیتا توی 5 ماهگی گرفتیم . آخه توی 5 ماهگی همه ا...
3 دی 1392

مهربانم سلام

به نام مهربان ترین خالق دنیا                                   خدایا  تو را سپاس می گویم  که مرا شایسته دانستی که مخلوق تو را در جانم  بپرورانم...                                    بر من منت نهادی که بارور هستم و می توانم مظهر صفات ربانیت تو باشم     خداوندا  تو ر...
20 آذر 1392

پایان 23هفتگـــــــــــــــــــــی

سلااااااااااام نفسم سنام عمرمامانی عشق من یهویی دلم واست یه ذره شد دخملکم دیشب بابایی گفت چقدرعمرا زود میگذره امامن گفتم واسه من اصلا اینجور نیست لحظه شماری میکنم روزموعود فرابرسه وتوراازنزدیک ببینم وبو کنم تا تموم مشکلاتم فراموشم بشه ومطمئن بشم تودرآغوشمی .الهی که من دورت بگردم خیلی واسه جفتمون دعاکن .مامانی یه کم نگرانه مشکلی واسه تو پیش نیادخانومی من. پنجشنبه میخوایم بامادرا بابایی بریم واسه خرید چوبیات.یه کم مشکل مالی داریم اما به برکت وجود نازنازی من همش تاحالا به خوبی حل شده.دوس دارم هرروز برم واسه محدثه خانومم لباس و.................بخرم اما نمیشه. حس خیلی خوبیه که بدونی تاچندماه دیگه مامان میشی.به نظرم بهترین لحظست تودنیاااااااا...
20 آذر 1392

خیلی خوشحالم جگرگوشه ی مامانی

سلام نفسم سلام عمرم خانوم خانوما خوفی عجیجم ؟ دلم واسه حرف زدن باهات یه ذره شده بود گلکم . آخه بعد دو روز از خونه مادر که اومدیم تازه وقت کردم بیام سراغ وبلاگت . میدونی چرا مامان خوشحاله ؟؟؟؟؟ آخه قراره بعد دو ماه دوباره دخمل ماهشا از نزدیک ببینه . الهی قربون قد و بالات بشم وروجک من . چهارشنبه نوبت سونو دارم محدثه ی من . آآآآآآآخخخخجججججوووون دوباره با بابا علی میایم واز نزدیک تورا می بینیم هلوی من امیدوارم که همه چیز خوب پیش رفته باشه و تو خوب خوب وزن گرفته باشی وهمه چیز رو به راه باشه و حسابی شیطونی کنی انشاالله که مشکلی نباشه و دکتر اجازه ی راه رفتن و رسیدگی به کارهای خونه را به مامان بده دوست ندارم به مدت 10 روز برم خ...
17 آذر 1392

شروع زندگی دوکبوترعاشق

من وعلی جون روز31/4/1389به عقدهم درآمدیم واین پیوند زناشویی دقیقا26روزبعدازآمدن ازکربلای معلی اتفاق افتاد که همه خواست خدای مهربون بود.درتاریخ 3/12/1390هم مابرای همیشه زیر یک سقف رفتیم.زندگی خیلی خوبی رادر کنار عزیز دلم تجربه کردم تااینکه خردادماه1392خدایه نی نی نازنازی تودل من گذاشت ومن ازته دل آرزودارم زندگی سه نفره ی ماهمیشه درکنارهم دوام داشته باشه وهیچ وقت ثانیه های بودن بدون شمارا تجربه نکنم. خداجونی خیــــــــــــــــــــلی زیاد میخوامت وبه خاطر دو هدیه ی آسمانی که منا لایق اونها دونستی ممنونتم. دوست دارم علـــــــــــــــــــــــــــی جوووووووون.....دوست دارم محدثه جووووووون. ...
16 آذر 1392

دوروزمانده تاپایان 24هفتگی

سلام عزیزم سلام نی نی کوچولوی خودم .دل مامان واست یه ذره شده . چرادیجه مثل همیشه تکون ممیخوری دخملکم؟ نمیدونی مامانی چقدر ذوقتا داره .سه روزبود برات دردو دل نکرده بودم نازگلم آخه خونه مادر بودم حوصلم اونجاسررفت توخونه خودمون راحتترم.بالاخره بامادروبابایی چوبیاتا خلیدیم. هووووووراااااا قرارشد تواین هفته آماده بشه تازه واست کلی لباس مناسبم خریدیم. آخخخخخخخخجججججججوووووون ایشالا تاقبل تاسوعا عاشورا چیزاتا میچینیم فدات بشم من. آرزو دارم سالم وناز بیای توبغلم نفسی .خیلی دچددارم محدثه خانومم. بوس بوس بوس بوس بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس ...
16 آذر 1392