مامان راضی شـــــــاعــــــــر شده
سلام دلبرم ،خانومم،عخش مامان، نفسم خوبی جیگر من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایشالا که همیشه تنت سالم باشه خوکشل تو راهی من
امروز یه دفعه یاد دوران دانشگاه و دوستام و کلاسام افتادم یادمه یه بار استاد ازمون خواست یه شعر سر کلاس بسراییم . آخه میدونی که من رشتم مربی کودک بود و عاشق سر و کله زدن با بچه ها بودم . امسالم اگه تو را توی دلم نداشتم مثل این 5 سال حتما به کارم ادامه میدادم . درسته حقوق خوبی نداشت اما من عاشق کارم بودم . مدیر مهد مون بهم میگفت زوده نی نی دار نشو تا بتونی بیای سر کار ، اما چه کنم که من بد جوری هوس نی نی خودما کرده بودم الهی که فدای تو دخمل خوشگلم بشم
بگذریم میخوام شعری که توی سال 86 سرودم را برات بزارم توی وبلاگت عزیزم فقط بزرگ شدی به مامان نخندیا آخه شعری که آدم توی یک ساعت سر کلاس بگه که شعر نمیشه .
سلام سلام بچه ها چطوره حال شما؟
میخوام بگم براتون یه قصه از ناقلا
یه روز و روزگاری تو یک فصل بهاری
ناقلا اومد به بیرون رفت و نشست تو ایوون
به ننه گفت ننه جون یعنی میشه یه روزی
منم بشم یه دکتر تا نباشه مریضی
اینا که گفت ناقلا ننه گفت آهای بلا
بزار بگم برا تو یه قصه از با با تا
یه قصه از عمو جون توخونه ی ننه جون
یادش بخیر اون روزا
بابات که بودش دکتر عموت میشست رو موتور
با با تا میبرد سبزه رود کنار زاینده رود
تا مردم بی نوا همه بشن مداوا
ایشالا تو ننه جون بشی مثل بابا جون
اما بدون عزیزم ای نوه ی تمیزم
دکتر شدی یه روزی تو نگیری زیر میزی
یادت باشه که درمون یه کار خیلی سخته
یه کاری که وسیلش نه چوبه وا نه تخته