واقعـیــت هــای زنــــدگــی
سلام هلوچی من .چطوری نفسچی؟ ایشالا که سالم وسرحال باشی . قربون لگد زدنات بشم که چند شبیه مامانا از خواب بیدار میکنه . نازگل من مجه شما شبا خواب نداری خانومی ؟ چوخی کردم تو هروقت میلت کشید مامانا بیدار کن آخه تا نی نی کوکولوی من به دنیا بیاد باید به شب زنده داری عادت کنم ،شایدم میخوای به مامان آموزش بدی
بگذریم جیگر طلا میخواستم راجع به سیسمونی محدثه خانوم حرف بزنم ، راستشا بخوای سیسمونی خوشگلک من خیلی جیاد نیست ، آخه همه کارای مامان وبابا یکدفعه افتاد توی همدیگه: خرید ماشین ، خرید چوبیای اتاقت ، سیسمونیت ، بیمه ماشین ، هزینه ی عمل ،ویزیتای دکتر و داروها که همه آزاد بودو مهمتراز همه خریدن ببعی واسه نفس من تا وقتی از بیمارستان میاریمش خونه جلوش سر ببریم ، همه دست به دست هم داد تا جیبای بابایی به ته بکشه و خیلی چیزارا نتونیم واست بخلیم . البته به نظر خودمون خیلی اتاقت ناز و قشنگ شد مثل خودت . به نظر من تموم لوازم ضروریا را داری فداتشم ، تازشم ایشالا تو سالم به دنیا بیای ،همه چیزا با خودت وبابایی میریم باجار میخلیم . خودت که تودلمی از همه چی خبر داری. مادر بجای خرید سیسمونیت کمک کرد تا تونستیم با فروش طلاهای مامان و وام این ماشینا بخریم اخه هم هوا سرد بود ، هم بی وسیلگی زورمیگفت.
خدای مهربونا شاکرم که به برکت وجود تو تو دل مامانی تونستیم همه ی اینا را تهیه کنیم . ایشالا که با اومدنت من وبابایی را خوچحال وسر حال کنی تا تموم این سختیا یادمون بره . راستی به زودی عکسای سیسمونیتا میزارم تو وبلاگت تا یادگاری بمونه و ببینی که چقدر اتاقت ناز شده عسل بانوی من .
الهی که مامان قربونت بشه خیلی جیاد جیاد خاطرتا میخوام . پس مواجب خودت باچ .بوچ بوچ