پایان 23هفتگـــــــــــــــــــــی
سلااااااااااام نفسم سنام عمرمامانی عشق من یهویی دلم واست یه ذره شد دخملکمدیشب بابایی گفت چقدرعمرا زود میگذره امامن گفتم واسه من اصلا اینجور نیست لحظه شماری میکنم روزموعود فرابرسه وتوراازنزدیک ببینم وبو کنم تا تموم مشکلاتم فراموشم بشه ومطمئن بشم تودرآغوشمی .الهی که من دورت بگردم خیلی واسه جفتمون دعاکن .مامانی یه کم نگرانه مشکلی واسه تو پیش نیادخانومی من.
پنجشنبه میخوایم بامادرا بابایی بریم واسه خرید چوبیات.یه کم مشکل مالی داریم اما به برکت وجود نازنازی من همش تاحالا به خوبی حل شده.دوس دارم هرروز برم واسه محدثه خانومم لباس و.................بخرم اما نمیشه.حس خیلی خوبیه که بدونی تاچندماه دیگه مامان میشی.به نظرم بهترین لحظست تودنیااااااااااااکه حاظر نیستم اونا باهیچ لحظه ای عوض کنم .ایشالا میای به دنیا وبزررررگ میشی وخودت مامان میشی این لحظه رادرک میکنی عسل من .
فقط فقط بدون عزییییییییییییییییییییزدمامانـــــــــــــــــــــــــــــ و بابایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی................