مامان راضی مریض شده وای وااااااااااااااااای
سلام گل یاس من دختر نازنینم
یه سلام گرم هم به دوستای گل و ماهممممممممممممممم
شرمنده دیر اومدم آخه متاسفانه یه هفته ای بود که شدیدا بیمار بودم . همش زیر سرم و آمپول
خدا را شکر بهتر شدم . گلاب به روی ماهتون اسهال و استفراغ شدید داشتم و بدن درد . بوی غذا هم باعث میشد من بالا بیارم .
الهی من بمیرم که توام این چند روز خوب غذا نخوردی یا پیش مامانجون بودی و واست سوپ می پخت یا پیش خودم و دست بابایی بودی . من حتی نای راه رفتن هم نداشتم .
دو سه تا دکتر رفتم تا با نسخه ی سومی بهتر شدم .
موقع راه رفتن سرم هم گیج میرفت و باید به کمک بابایی راه میرفتم . روزای بدی بود هم واسه من هم واسه تو و بابایی که خیلی اذیت شدین .
گلکم قسمت بدش این بود که منرفتم آرایشگاه موهاما رنگ کردم تا بریم عروسی پسر دایی بابا اما متاسفانه چون حالم خیلی بد بود نشد برم . بابا علی هم دیر رفت و زود اومد .
این مدت که توی خونه بودم دوباره افسردگی خیلی زیادددد اذیتم کرد و شبها فقط کارم گریه با صدای بلند توی رختخواب بود .
بابایی سعی میکرد آرومم کنه ولی من فقط دوست داشتم جیغ بزنم و گریه کنم .
خدا را شکر به خیر گذشت .
بریم سراغ دخملی که نمیدونین چه دلبریها که نمیکنه . مامانش قربونش بره الهییییییییییییییییییییی
دیگه بغل من و بابایی میمونه و اگه کسی بخواد بگیرتش روشا بر میگردونه و غر میزنه که بریم .
چند روز پیش بغل مامانجون بودی که من و بابایی از در خونه بیرون رفتیم و تو هم شروع کردی به گریه کردن . وای وقتی این کارا میکنی و سفت می چسبی بهم دلم واست ضعف میره .
خاله بتول میگه مگه خودت بوس سفت بهش نمیکنی که وقتی من میکنم جیغ میزنه . البته که من بوسام سفت و محکمه ولی برای مامان گریه نمیکنه ناز میکنه . حتی گاهی اونقدر فشارت میدم تا آروم بشم
جدیدا هر وقت از پیشت برم یا پیش کس دیگه ای باشی لبهاتا ور می چینی و لوس میشی که چرا من میرم . میخوام مثل هلو بخورمت عزیزکم .
به تازگی میخوای چهار دست و پا بری ولی به سمت عقب حرکت میکنی . گاهی اوقات هم مثل شناگرها دست و پاهاتا بالا میبری و زور میزنی جوجه ریزه میزه ی من .
یه مسیر کمی را عقب عقب میری و جیغ میزنی که چرا نمیتونی اسباب بازیهاتا که جلوت می ریزم بر داری . دردت به جونم بخوره ایشالا به زودی چهار دست و پا جلو میری . اون وقته که باید همه چیزا را از جلوت بردارم.
ناز دونه ی من خیلی لوس شدی و فقط دوست داری باهات بازی کنیم ولی من خیلی وقت نمیکنم چون مشغول کارای خونم و آشپزی اما در عوض تا دلت بخواد بابایی باهات بازی میکنه و سرگرم میشی البته عصرا یا شب که بابا علی خونست .
راستی من دو هفته ای هست که میرم خیاطی واسه اینکه سرگرم باشم و کم کم دوخت لباسهای بچگونه را هم یاد بگیرم تا واسه دخملی پیراهن خوشجل موشجل بدوزم .
دو روز توی هفتست و شما یا پیش خاله ای یا عمه و خدا را شکر کاری بهشون نداری و بازی میکنی
در کل خیلی ددری شدی تا از خونه میایم بیرون چنان ذوقی میکنی که انگار از زندان آزادت کردند
بلا چی من خیلی دوست داریم . تو شدی دلیل شادی و زندگی ما . میبوسمت هزاران بار و هزاران بار خدا را واسه داشتنت شکر میکنم .
چند روز پیش با آقاجون و عمه اینا رفتیم نزدیکای چادگون . اونجا هم خیلی خوش گذشت البته چون تو وبابایی در کنارمن بودین .
راستــــــــــــــــــــــــــی محدثه جون من اتاق خوابشا خیلی دوست داره یه جوری با عروسکاش حرف میزنه انگار جوابشا میدن . اسباب بازیات واست تکراری شدن تا یه چیز جدید ببینی خیلی ذوق میکنی و تا یه مدت طولانی دستته و با کنجکاوی نگاش میکنی عزیز دلم عاشقتم خانوم کوچیک من .
چند روز پیش هم واسه چکاب رفتیم مطب دکتر صانعی . خدا را شکر همه چیزت خوب بود جز وزنت که شربت داد .
ایشالا که اثر داشته باشه و تن دخملی ماه مامان همیشه سالم باشه
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن
بریم سراغ عکسای پرنسس کوچولوی خودم.......
اینجا نزدیکای چادگانه . بغل بابایی مهربون .
کلی کیف میکنی هاااااااااااااااا جیجری من
امان از دست عمه زینب ....
اینجا رفته بودیم واسه خلید پارچه که شما توی پارک کنار بابا علی موندی
فدای نازگلمممم بشم الهی....
به کی نگاه میکنی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینا هم نوه های مامانجون هستند . چون تو نمیتونی بایستی توی عکسم نبودی . خخخخخخخخخخخ
دلبری نکن واسه مامان .
میچلونمتا .......
قلبون این ژستت برم من عروسکم...
ایشالا همیشه سالم و سر حال باشی عشقم
خیلی دوست دارممممممممممممممممم
بوسسسسسسسسسسسس