محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

مامان راضی مریض شده وای وااااااااااااااااای

1393/6/9 0:10
نویسنده : مامان راضی
348 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل یاس من دختر نازنینم

 

یه سلام گرم هم به دوستای گل و ماهممممممممممممممم

 

شرمنده دیر اومدم آخه متاسفانه یه هفته ای بود که شدیدا بیمار بودم . همش زیر سرم و آمپول

خدا را شکر بهتر شدم . گلاب به روی ماهتون اسهال و استفراغ شدید داشتم و بدن درد . بوی غذا هم باعث میشد من بالا بیارم .

 

الهی من بمیرم که توام این چند روز خوب غذا نخوردی یا پیش مامانجون بودی و واست سوپ می پخت یا پیش خودم و دست بابایی بودی . من حتی نای راه رفتن هم نداشتم .

 

دو سه تا دکتر رفتم تا با نسخه ی سومی بهتر شدم .

 

موقع راه رفتن سرم هم گیج میرفت و باید به کمک بابایی راه میرفتم . روزای بدی بود هم واسه من هم واسه تو و بابایی که خیلی اذیت شدین .

 

گلکم قسمت بدش این بود که منرفتم آرایشگاه موهاما رنگ کردم تا بریم عروسی پسر دایی بابا اما متاسفانه چون حالم خیلی بد بود نشد برم . بابا علی هم دیر رفت و زود اومد .

 

این مدت که توی خونه بودم دوباره افسردگی خیلی زیادددد اذیتم کرد و شبها فقط کارم گریه با صدای بلند توی رختخواب بود .

 

بابایی سعی میکرد آرومم کنه ولی من فقط دوست داشتم جیغ بزنم و گریه کنم .

 

خدا را شکر به خیر گذشت .

 

بریم سراغ دخملی که نمیدونین چه دلبریها که نمیکنه . مامانش قربونش بره الهییییییییییییییییییییی

 

دیگه بغل من و بابایی میمونه و اگه کسی بخواد بگیرتش روشا بر میگردونه و غر میزنه که بریم .

 

چند روز پیش بغل مامانجون بودی که من و بابایی از در خونه بیرون رفتیم و تو هم شروع کردی به گریه کردن . وای وقتی این کارا میکنی و سفت می چسبی بهم دلم واست ضعف میره .

 

 

خاله بتول میگه مگه خودت بوس سفت بهش نمیکنی که وقتی من میکنم جیغ میزنه . البته که من بوسام سفت و محکمه ولی برای مامان گریه نمیکنه ناز میکنه . حتی گاهی اونقدر فشارت میدم تا آروم بشم

 

جدیدا هر وقت از پیشت برم یا پیش کس دیگه ای باشی لبهاتا ور می چینی و لوس میشی که چرا من میرم . میخوام مثل هلو بخورمت عزیزکم .

 

 

به تازگی میخوای چهار دست و پا بری ولی به سمت عقب حرکت میکنی . گاهی اوقات هم مثل شناگرها دست و پاهاتا بالا میبری و زور میزنی جوجه ریزه میزه ی من .

 

یه مسیر کمی را عقب عقب میری و جیغ میزنی که چرا نمیتونی اسباب بازیهاتا که جلوت می ریزم بر داری . دردت به جونم بخوره ایشالا به زودی چهار دست و پا جلو میری . اون وقته که باید همه چیزا را از جلوت بردارم.

 

 

ناز دونه ی من خیلی لوس شدی و فقط دوست داری باهات بازی کنیم ولی من خیلی وقت نمیکنم چون مشغول کارای خونم و آشپزی اما در عوض تا دلت بخواد بابایی باهات بازی میکنه و سرگرم میشی البته عصرا یا شب که بابا علی خونست .

 

راستی من دو هفته ای هست که میرم خیاطی واسه اینکه سرگرم باشم و کم کم دوخت لباسهای بچگونه را هم یاد بگیرم تا واسه دخملی پیراهن خوشجل موشجل بدوزم .

 

 

دو روز توی هفتست و شما یا پیش خاله ای یا عمه و خدا را شکر کاری بهشون نداری و بازی میکنی

 

در کل خیلی ددری شدی تا از خونه میایم بیرون چنان ذوقی میکنی که انگار از زندان آزادت کردند

 

بلا چی من خیلی دوست داریم . تو شدی دلیل شادی و زندگی ما . میبوسمت هزاران بار و هزاران بار خدا را واسه داشتنت شکر میکنم .

 

چند روز پیش با آقاجون و عمه اینا رفتیم نزدیکای چادگون . اونجا هم خیلی خوش گذشت البته چون تو وبابایی در کنارمن بودین .

 

 

راستــــــــــــــــــــــــــی محدثه جون من اتاق خوابشا خیلی دوست داره یه جوری با عروسکاش حرف میزنه انگار جوابشا میدن .  اسباب بازیات واست تکراری شدن تا یه چیز جدید ببینی خیلی ذوق میکنی و تا یه مدت طولانی دستته و با کنجکاوی نگاش میکنی عزیز دلم عاشقتم خانوم کوچیک من .

 

 

چند روز پیش هم واسه چکاب رفتیم مطب دکتر صانعی . خدا را شکر همه چیزت خوب بود جز وزنت که شربت داد .

 

ایشالا که اثر داشته باشه و تن دخملی ماه مامان همیشه سالم باشه

 

الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن

 

بریم سراغ عکسای پرنسس کوچولوی خودم.......

 

اینجا نزدیکای چادگانه . بغل بابایی مهربون . 

 

کلی کیف میکنی هاااااااااااااااا جیجری من

 

 

 

امان از دست عمه زینب ....

 

 

اینجا رفته بودیم واسه خلید پارچه که شما توی پارک کنار بابا علی موندی 

 

 

فدای نازگلمممم بشم الهی....

 

 

به کی نگاه میکنی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

اینا هم نوه های مامانجون هستند . چون تو نمیتونی بایستی توی عکسم نبودی . خخخخخخخخخخخ

 

 

دلبری نکن واسه مامان .

میچلونمتا .......

 

 

قلبون این ژستت برم من عروسکم...

 

 

ایشالا همیشه سالم و سر حال باشی عشقم 

 

خیلی دوست دارممممممممممممممممم

بوسسسسسسسسسسسس

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

سمیه مامان اسماء کوچولو
9 شهریور 93 2:02
خدا بد نده راضی جون انشالله دیگه هیچوقت مریض نشی عزیزم خداروشکر به خیر گذشت همیشه به تفریح چجور وقت میکنی بری خیاطی؟محدپه کجا میمونه؟خوشبحالت منم دوست دارم برم
مامان راضی
پاسخ
ممنون عزیزم انشاله تو هیچ خونه ای مریضی نباشه . آخه این افسردگی لعنتی هنوز دست از سر من بر نداشته منم این طوری خودما سرگرم میکنم . البته خیلی خیاطی را هم دوست دارم . پیش خاله یا عمش میزارم . دو ساعته
خاله فاطی نی نی
10 شهریور 93 12:41
عزیزم خداروشکر که بهترشدی هیچ کس جای مامان و برا بچه پر نمیکنه انشا. که همیشه در کنار شوهرت ودخمل گی بسالم وشاد باشی و روز به روز شاهد دلبری های دخمل جیجلی باشین قربونش بشم که اینقدر داره ناز وخاستنی میشه خیلی دوستون دارم ماچ ماچ ماچ
مامان راضی
پاسخ
مرسی اجی جونم ممنون که اومدی کمکم بهترین خواهر دنیایی واسه من بوسسسسسس فداتشمممممممممم
arezoo
16 شهریور 93 0:25
آخی عزیزم چرا افسردگی به چی فک میکنی که گریه ت میگیره همیشه به چیزهایی خوبی که خدا بهت داده فک کن به سلامتیت که اگه یه جایی از بدنت درد بگیره چقد ناراحت کننده ست پس بابتش خدا رو شکر کن به شوهر خوبی که خدا بهت داده از تعریفای خودت فهمیدم همیشه کنارته نذار با گریه ات ناراحت شه به دختر گلی که خدا بهت داده خیلیا آرزوشو دارن مگه نه؟ پس حالا گریه چرا؟؟؟؟؟/ امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشی دخترتم جیگری شده ها ماشاله
مامان راضی
پاسخ
اون موقع نمیتونم به هیچی فکر کنم فقط زار میزنم . ممنون گلم واسم همیشه دعا کن لطف داری خانومی . بوسسسس
مامانی ساره
17 شهریور 93 22:50
آخی عزیزم حالا بهتری انشاءالله؟ خیلی ناراحت شدم ماشاءالله به این دختر گل و دوست داشتنی ما که اینقدر شیطون بلا شده ساره هم اول عقب عقب میرفت خیلی شیرینه این لحظات
مامان راضی
پاسخ
ممنون بهترم خدا را شکر واقعا شیرینن این بچه ها