محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

خـاطــــرات بـــــارداری

1392/10/4 13:37
نویسنده : مامان راضی
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام،یه سلام گرم ودوست داشتنی به خدای مهربون خودم.ازامشب تصمیم گرفتم بانام ویادخدای بزرگم تواین وبلاگ خاطرات بارداریمابنویسم تابعدها محدثه خانومم بخونه وذوق کنه.لبخند

خدایا تواین شب عزیز که عیدغدیره به خاطرعشق نازنینی که بهم دادی هزاران مرتبه شکرت میکنم وازهمینجا میگم که علی عزیزترازجانم تاعمردارم دوست دارم ومدیونتم ومیخوام که سایت همیشه بالای سر من ودخمل توراهیمون باشه قربونت برم من.

دیجه نوبت ناناجی منه،نفس مامانی ودلیل زنده بودنم.

یه روز از روزای خدا مثل همیشه ازخواب پا شدمخمیازه اما اون روز واسه من وبابا یی با بقیه ی روزا فرق داشت ، آخه من باید تست میکردم تا ببینم تو دلم چه خبره؟ بعداز استفاده از بی بی چک نماز صبحما خوندم واومدم سراغش ودیدم ببببببللللللللهههههه دو تا خط قرمز شده بود ، انگار دنیارا به من و بابایی دادن . خبلی ذوق کردیما و

دیگه خوابم نبرد تا رفتیم آزمایشگاه و قرار شد عصر جوابشا بگیریم . اونروز عمه هات خونمون بودند ، میخواستیم پیتزا بپزیم اما من حالم خیلی بد بود وبابایی نمیگذاشت کار کنم. میگفت برو بشین خودم کمکشون میکنم . الهی قربونش بشم از همون اول  تا حالا هوامونا خیلی داشته. عمه مریم به حرفای بابایی مشکوک شده بود وبوهایی برده بود تا اینکه ساعت4 بابایی رفت وبا یه جعبه شیرینی برگشت تازه همه فهمیدن که بــــــــلــــــــــه یه خبراییه . اما باورشون نمیشد . اون روز یکی از روزای خوب من وبابا علی جونت شدخدارا به خاطر همه چیز شاکرم، مهمتر از همه وجود تو دلم .

امروز 1/8/1392وارد23هفتگی شدم.خدارابه خاطرداشتن توشکرگذارم.قبل از هرچیزبایدبگم که برای اومدنت خیلی دعاکردم عزیزم.من دوس داشتم اعتکاف خردادماه باردارمیبودم اما قسمت نشدوماه بعدخداتوراتودل من گذاشت چون تو اعتکاف خیلی  خیلی دلم سوخت وگریه کردم تاجاییکه بقیه سعی داشتندآرومم کنند.میدونی گلکم من برای داشتن بابایی هم خیلی به درگاه خدا دعاکردم تادرکنارهم خوشبخت بشیم وحالاجدایی ازاون برام غیرممکنه.احساس میکنم وقتی به درگاه خداواسه حاجتام خیلی دلم میسوزه وگریه میکنم بهترقدرشادارم مثل داشتن تووبابایی.

مادوماه بودکه منتظرت بودیم جیجری تاخداتورابه ما بخشیداماتاحالاسه بارمنا ترسوندی ودق دادی فداتشم. باراول دکترم تو سونوگفت چیزی تشکیل نشده ومن خیلی ناراحت شدمناراحت تاتو وروجک مامانی بعد10روزخودتانشون دادیلبخندباردوم تو3ماهگی صدای قلبت شنیده نشدوتاعصرکه رفتیم سونو خیلی گریه کردما ازآقاحضرت ابولفضل سلامتیتا خواستمگریهبارسوم هم سه هفته پیش دکترگفت سرکوچولوت پایینه وطول دهانه رحم مامانی کمه اما سالم بودی وتودل مامانی شیطونی میکردی وبابایی هم خیلی ذوقتاکرده بودنفسی.اینباربیشترازدفعات قبل حالم گرفت ناراحتآخه من وتونصف راهارفته بودیم.دکترگفت یه هفته استراحت مطلق داشته باشم ودوباره برم سونو.

عزیزدلم من تاعمردارم این لطف خدارافراموش نمیکنم آخه واقعا معجزه شدکه هفته بعدهم عددبه34رسیدوهم سرت چرخیده بودهورا،بمیرم الهی بابایی تواین یه هفته ازسرکارکه میومد تازه نهارمیپخت وهزارتاکار دیگه.......   من فقط به خداگفتم هیچ کسی راندارم کارامابکنه خودش بهم رحم کنه تانیازی به عمل نداشته باشم وخداراصدهزارمرتبه شکرکه دکتر استراحت نسبی دادتاحداقل آشپزی کنم اما یه کم واسه مامانی سخته که فقط هفته ای یکباربره بیرون چون پله هازیاده، ولی به خاطر دیدن روی ماه تو هرسختی ای رابه جون میخرم فقط نازگل من سالم وبه موقع بیا پیش من وباباعلی تاشادیهامون تکمیل بشه.

پرحرفی کردم امااینارانوشتم تاهرکسی مشکل منا پیدا کرد زود خودشا نبازه وفقط متوسل بشه به ائمه اطهار.

عروسک قشنگم ،فدات بشم الهی براخودت ومامانی خیلی دعاکن تااین سه چهارماه دیگم به سلامتی بگذره وسالم بیای تا از نزدیک بغلت کنم وآروم بشم .خییییییییییییلییییییییییییی زیاااااااااااااددوستتتتتتتتتتت داااااااااااااااااارم دخـــــــــــمــــــلکــــــــــمماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محبوب
16 آذر 92 17:38
eyval babajoin khase nabahidddddddddddddddddd